سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اتل متل . . . .

دوشنبه 84 مهر 4 ساعت 4:48 عصر
به بهانه اولین سالگرد ابوالفضل سپهر بچه محل امیریه

 

الو الو کربلا مسافرت رسیده؟!


سپهر از بچه های بذله گو و بسیار شیطان هیئت بوده وقتی شیطنتش گل می کرده حال و هوای هیئت را عوض می کرد

تکتم نجفی منش

007353.jpg

 «اسمش بهزاد بود. هیئت را که راه انداختیم. معنویتمان گل کرد و بچه هایی که اسم های مذهبی نداشتند اسمشان را عوض کردند.» 
اینطوری بهزاد به ابوالفضل تغییر نام داد و مسیر زندگی اش هم مثل اسمش عوض شد. نمی دانم کجا دنیا آمده بود اما می دانم متولد پانزده خرداد ۵۲ بود. در سنین کودکی پدرش را از دست داد و در کنار تحصیل به کار پرداخت. از بنگاه تهیه و فروش قطعات اوراقی ماشین های سنگین، کارگاه تزریق پلاستیک، طلاسازی، ارزان فروشی خوار بار و آخرین شغل او هم کارمند شرکت مخابرات بود. در سنین نوجوانی هم سری به عرصه هنر زد و شد همان بازیگر نوجوان چند فیلم و سریال که معروف ترین آنها «آخرین روز تابستان من» بود از رفقای محلی و بچه محل هایش که می پرسم مهدی مینویی پسر دایی سپهر می گوید: «خیلی با بچه محل ها آشنایی و رفاقت نداشت و چون مستأجر بودند و هر سال در یک محله هیچ کس نفهمید او از بچه محل های قلمستان (خیابان شهید جوادیان) بوده است».بیشتر رفقای هیئتی اش از بچه های مدرسه آیت الله سعیدی هستند در منطقه ۱۱ همان ها هم دنبال معرفی سپهر هستند.

«سپهر در مدرسه رهنما درس می خواند، آنجا رد شده بود و به مدرسه ما آمد. چون مدرسه ما هم فقط یک کلاس ریاضی داشت. سپهر یکراست آمد کلاس ما» عباسیان درباره خصوصیات این همکلاسی می گوید: «بچه ای بذله گو و خوشرو بود. به دلیل بازی کردن در فیلم هم خیلی مشهور شده بود.» البته همه هم تحویلش نمی گرفتند. مثلاً حاج آقا حیدری یکی از معلمان مدرسه. اما روزگار بدجوری به کار خودش وارد است. همین حاج آقا که او را تحویل نمی گرفت و همین بچه های شری که از سر کار گذاشتن حاج آقا لذت می بردند کم کم دور او جمع می شوند و در زمستان سال ۷۲ حسینیه انصار الحجه (متوسلین به حضرت زهرا(س) را راه می اندازند. به قول خود حاج آقا «اینها نمی دانستند که امام زمان قاپشان را دزدیده.» هر کدام هم در هیئت مسئولیتی بر عهده می گیرد. عباسیان می گوید: آن موقع در محله ما هیئتی که یکدست جوان ونوجوان باشند نبوده. فقط هیئت انصار الحجه این کار را می کند. سپهر از بچه های بذله گو و بسیار شیطان هیئت بوده وقتی شیطنتش گل می کرده حال و هوای هیئت را عوض می کرد.
حمید فرید یکی دیگر از بچه های کلاس دوم ریاضی مدرسه آیت الله سعیدی درباره اوضاع سپهر در هیئت می گوید که آن روزها خیلی به کار هیئت وارد نبودیم و هیئتی نشده بودیم. اما وقتی روضه می خواندند ابوالفضل با صدای بلند گریه می کرد. عوض کردن اسمش و بعضی رفتارهایش با تمسخر عده ای از فامیل مواجه شده بود. مهدی مینویی پسردایی سپهر می گوید گاهی اوقات که می خواستند مسخره اش کنند بهزاد خطابش می کردند.
رفاقت های جدید ابوالفضل با خانواده شهدا و جانبازان او را به عالم جبهه برد. حیدری می گوید: سن و سال ابوالفضل اصلاً به جبهه نمی خورد اما احساس قوی ای که داشت و فهمی که پیدا کرد او را به شهدا و حرکتشان نزدیک کرد. ابوالفضل احساسی قوی داشت و به واسطه همین احساس سپهر شد شاعر اتل متل ها. آشنایی با مجله فکه و چاپ مطالب نظم و نثرش در آن باعث شد تا به عرصه مطبوعات هم وارد شود. یکی از دوستانش می گفت شعرهایش اول خنده دار به نظر می رسید و شاید هم به همین دلیل اتل متل هایش را همه جا نمی خواند. عباسیان می گفت یک بار از او خواستم که نیمه شعبان شعرهایش را در هیئت بخواند. او گفت شعرهای من به درد شما نمی خورد.
عهد با امام زمان(عج)
سال ۷۲ و ۷۳ اتفاقی افتاد و بچه ها با امام زمان عهد بستند و هرکدام از امام زمان چیزی خواستند. ابوالفضل می گفت: می خواهم وقتی خونین در برابر امام زمانم افتادم در خون خود وضو بگیرم» این را حیدری روحانی و معلم سپهر می گوید و از تأکید او بر این عهد در سال های بعد.
در همان سال ها کم کم از عرصه بازیگری و عالم آن فاصله گرفت. معتقد بود «پولش برکت ندارد» گرچه با توجه به وضع زندگی او درآمد چنین شغلی خیلی خوب بود. مثلاً در سریال «آخرین روز تابستان من» صد و پنجاه هزار تومان دستمزد گرفت و در آن زمان می شد با سیصد هزار تومان یک پیکان خرید. کسی که می رفت پله های ترقی و موفقیت مادی را از طریق سینما و تلویزیون طی کند نیمه راه پشیمان شد و راه دیگری را پیش گرفت که خیلی تفاوت داشت.از اواخر دهه هفتاد زندگی سپهر بیشتر در راهروهای بیمارستان ساسان و کنار رختخواب جانبازان شیمیایی گذشت و سپهر را از زندگی عادی و معمول ما جدا کرد.

007356.jpg


کمتر می خندید و حتی کمتر هم به هیئت می آمد. یک بار گفتم چرا این قدر گرفته ای گفت «یک بار بیا بریم بیمارستان ساسان، جانبازان شیمیایی را ببین. دیگر نمی توانی بخندی.»
عباسیان اضافه می کند: «هروقت هم که می دیدمش یک لباس ساده، یک شلوار شش جیب تنش بود. یک جفت دمپایی هم به پا داشت. وقتی اینطوری به عروسی من آمد باورم نمی شد.»
علی عباسیان، سید علی عادلی، علی اکبر طالبیان و ابوالفضل سپهر با هم در همان هیئت که خودشان راه اندازی کرده بودند، عقد اخوت خواندند.همه شان هم بچه های همین منطقه ۱۱ بودند و سپهر سال گذشته برادرانش را تنها گذاشت. آخرین باری که ابوالفضل سپهر به هیئت می رود تولد حضرت زهرا(س) بود که حالش هم خیلی بد شد. همان جا به علی عباسیان گفت: «حاجتم را از حضرت زهرا(س) گرفتم» و چندی بعد هم سپهر حاجت روا شد.
آخرین روزهای زندگی سپهر هم در بیمارستان عیوض زاده در خیابان شیخ هادی گذشت: گل علی بابایی درباره آن روزها می گوید: «در بخش آی.سی.یو بیمارستان دکتر عیوض زاده به دلیل ناراحتی کلیه بستری اش کردیم، همین که بستری شد، از پرستارها سراغ قبله را گرفت، آمدم منزل، از این همه غربت و تنهایی دلم به درد آمده بود، گوشی را برداشتم و به چند نفری که می شناختم زنگ زدم و گفتم: «بابا این بچه دارد تلف می شود. نمی خواهید فیلمی، عکسی، گزارشی تهیه کنید؟ هر چه نباشد شاعر و نویسنده این مملکت هست یا نه؟ آن هم دفاع مقدس!»
صبح بی حوصله رفتم سرکار، اصلاً دل و دماغ کار کردن نداشتم، ساعت یازده صبح بود، زنگ زد گفتم چطوری؟ گفت: «خیلی بهترم. الان چند گروه خبرنگار و فیلمبردار آمدند اینجا، دارم مصاحبه می کنم و برایشان شعر می خوانم.»
اما ساعتی از نیمه شب شنبه بیست و سوم شهریور ماه ۸۳ نگذشته بود که سپهر سفر کرد.
عباسیان می گفت برایش دو، سه جا قبر کندند که یکی از آنها هم قطعه هنرمندان بود. اما سپهر در قطعه ۴۴ بهشت زهرا(س) در کنار شهدای گمنام آرام گرفت.
حالا غیر از خاطراتش دفتر آبی او مانده تا گاهی یادش کنند و بغض گلویشان را بگیرد.
حاج آقا حیدری هنوز آرزو دارد که صدای زنگ در به گوش برسد و سپهر را مثل گذشته ایستاده در چارچوب در ببیند تا به یاد آن روزها در آغوشش بگیرد. سپهر خیلی وقت ها وقتی به خانه حاج آقا می رفت او را در آغوش می کشید می گفت: «حاج آقا کلی حرف داشتم که بهت بگم. اما همین که دیدم همه آنها فراموشم شد.» 
علی عباسیان هم به رسم همان عقد اخوت به یاد ابوالفضل است و جویای حال مادرش. فرید و مهدی مینویی و گل علی بابایی و خلاصه همه بر و بچه های امیریه و هیئت انصار الحجه این روزها دلتنگ ابوالفضل سپهر ند اما چه باید کرد.
این چند روزه هر وقت در هر گوشه ای که دفتر آبی سپهر را باز کردم چشمی دزدانه سطور آن را از گوشه ای دیگر دنبال کرد. هروقت کتاب را جایی جا گذاشتم مشتاقان زیادی را یافتم که در سطور کتاب غرق شده اند و این همان ماندگاری سپهر است.
«ع.سپهر»
امضای ع.سپهر او را که پای شعرهایش دیدم خیلی کلنجار رفتم بفهمم چرا (ع) امضا کرده. اسم اولش بهزاد بود و خودش هم ابوالفضل را انتخاب کرده پس این عین چیه؟
بله او به تأسی از وجود مقدس حضرت علی(ع) که نامه هایشان را «عبدالله علی بن ابیطالب» امضا می کردند او هم عبدالله سپهر امضا کرده بود

یا علی مدد ....


نوشته شده توسط : حسن ک.نظری(امٌل جان)

نظرات دیگران [ نظر]